Tuesday, January 23, 2007



هزار بار داستان رفتنت را مرور کردم


و هنوز نمی دانم چگونه قدم زنان به نیمکت سرد ایستگاه اتوبوس رسیدی
نمی دانم چه زمانی از طلوع آفتاب را دیگر ندیدی
و نمیدانم بر ذهنت چه گذشت و بر قلبت

و امروز دوباره مرور کردم.....
 
posted by مهناز at 10:17 AM | 4 comments
Saturday, January 20, 2007



هميشه توي يه ارتفاعي از جَو، هيچ ابري وجود نداره


اگه يه روز آسمون دلت ابري شد


مطمئن باش كه باندازه ي كافي، اوج نگرفتي


 
posted by مهناز at 6:54 PM | 2 comments
Monday, January 01, 2007
مي دونم كه بعدها شايد خيلي وقتا حس كني كه حقت رو ناديده ميگيرن
مي دونم كه بعدها شايد خيلي لحظه ها باشه كه چيزاي زيادي رو توي دلت داشته باشي و به كسي نتوني بگي
اما بازم خوشحالم
خوشحالم كه از جنس هم هستيم

مي دوني ... اصلا آغاز خلقت با من و تو بوده
تو هم مثل همه بچه هاي ديگه با اين پيام به دنيا اومدي كه : خداوند هنوز از انسان نااميد نشده است


 
posted by مهناز at 9:52 PM | 9 comments