At 9:50 PM, Anonymous
هميشه تو شيشه جمعشون ميكردم وقتي بچه بودم ولي اينقدر زياد ميشدن كه همه زندگيمون رو ميگرفتن و دور از چشم من دور ريخته ميشدنآخه ميدوني كه تو دلم قرار بوده بزرگ كه شدم نقاش بشم